امروز بیشترین رضایت را از کارهایی دارم که ذره ذره اما مداوم و در طول چندین سال در زندگی انجام دادهام. مانند داستان آن کنیزکِ بهرام گور در هفتپیکر نظامی که هر روز گوسالهای را بر دوش خود از شصت پله به بالای قصر میبرد و بر میگرداند. در گذر زمان گوساله برای خود گاوی شده بود اما کنیزک همچنان بدون سختی همان کار را تکرار میکرد. منظورم کارهای خارقالعادهای نیست. کارهایی به سادگی هر شب نخ دندان کشیدن. کارهایی که هر بار که انجامشان میدهیم، فکر نمیکنیم که کار شاقی انجام دادهایم یا موفقیت بزرگی کسب کردهایم. اما وقتی میایستیم و به عقب نگاه میکنیم به خود افتخار میکنیم که این همه راه را قدم به قدم آمدهایم. درست مثل کوهنوردی، یاد گرفتن یک ساز یا یک مهارت یا هر کار دیگری که هرگز هیجان یا شادی ناگهانیای به همراه ندارد اما مزهی نسبتا شیرین آن مثل یک حبهقند فشرده که به راحتی آب نمیشود برای مدت مدیدی در خاطر آدم میماند.
از آن طرف بیشترین حسرت را از کارهایی دارم که روزی شروع و پس از چندی نیمهکاره رها کردهام و سراغ کار جدیدی رفتهام. به قول استادی که میگفت: این طوری آدم مثل کسی میماند که در بیابانی گودالهای زیادی اینجا و آنجا میکند اما هرگز به آب نمیرسد. جایی هست که آن انگیزهی اولیه فروکش میکند. این بار مانند این حبهقندهای مکعبی خوشتراش کارخانهای که سریع آب میشوند. آن نقطه همانجایی است که باید ادامه داد. مثل نیم ساعت اولی که کوهپیمایی را شروع میکنی و از نفس میافتی.
دو سال پیش ورزشی را شروع کردم و بعد از چند جلسه رها کردم. پارسال همین کار را دوباره تکرار کردم و باز بعد از چند جلسه همان ماجرا. امسال اما دوباره سراغش رفتم و تصمیم گرفتم هدفهای کوچک برای خود تعیین کنم. الان یک ماه است که ادامه دادهام. هر جلسه اندکی بهتر از جلسهی قبل. مثل اینکه روی پلهای ایستاده باشی و فقط پلهی بعدی را ببینی. فکر میکنم هر چیز خوبی همین طور است. آرزوهای بزرگ و قلههای دور ترسناک به نظر میرسند. بهتر است فعلا به اندازهشان فکر نکنیم. هدف، پلهی بعدی است.
۰ نظر
۰۷ مرداد ۹۸ ، ۰۱:۰۶